غـــــزلغـــــزل، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
سحــــرسحــــر، تا این لحظه: 8 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

بهونه های قشنگ ما برای زندگی

واکسن نیم سالگی

سحــــــر عزیزم امروز 29  آذر واکسن نیم سالگیت رو زدیم مثل همیشه، آقاجون و عزیز برای زدن واکسن اومدن دنبالمون و کمکمون کردن. آبجی غزل هم از صبح رفته خونه ی خانم حافظی تا من بیشتر و بهتر به تو رسیدگی و توجّه کنم. قبل از رفتن به درمانگاه قطره استامینوفن بهت دادم. توی درمانگاه قد و وزنت کردن و بعد عزیز( به قول غزل عزیزِ آقاجون)  نگهت داشت تا واکسنت رو بزنن. دست عزیز جون درد نکنه که توی واکسن های شما دوتاخواهر کمکم میکنه، وگرنه من دل ندارم. وقتی اومدیم خونه کمی خوابیدی، از فرط درد پای چپت، یک پهلو خوابیدی نازنینم. ...
29 آذر 1394

سحـــر کوچولو و عزیزش

سحر کوچولوی من و عزیزت ( مامان مامان) خیلی باهم خاطره دارید، وقتی میریم خونه ی عزیز، تو تمام و کمال در اختیار عزیز هستی بغلت میکنه تورو پشت خودش میبنده روسری خودشو سرت میکنه موقع خواب، چادرشو دورتادورت می پیچه تا سرما نخوری بهت غذا میده( کیک، بیسکوییت، آبِ کله پاچه، سیب، موز، ...) گاهی پیش اومده که بابت غذا خوردنت استرس گرفتم، امّا عزیزت به من حقّ دخالت نمیده و میگه: پنج تا بچه بزرگ کردم، خودم بلدم(خدا همه ی مادرا رو حفظ که که اینقدر خوبن    ) این هم مستندات خاطرات تو و عزیز ...
28 آذر 1394

خاطره در قالب عکس

غزل با عینک بدون شیشه سحر بغل نرجس سحر بغل محمدصادق سحر بغل آبجیش سحر بغل فاطمه غزل در خانه بازی سرپوشیده غزل، وقتی از فرط خستگی موقع غذا میخوابه وقتی آبجی غزل مهربون، روی سحر، پتو انداخته امان از دست کلاه قرمزی که سحر هم دوستش داره   ...
28 آذر 1394

خداحافظ عمــــو رضــــا

همونطور که قبلا هم گفته بودم ، بابایی یه دونه عمو داشت. عمو رضا چند وقت پیش عمو رضا به رحمت خدا رفت. عروج بزرگترها از جمع هامون، خیلی ناراحت کننده است، من معتقدم دعاشون، نفسشون، حضورشون نعمت و برکت فامیله. این هم زمستان نود و سه، غزل در کنار عمورضا عمو رضا خیلی مهربون بود. غزل رو دیده بود و متاسفانه سحر رو ندید. هر وقت می رفتیم خونشون کلی به غزل ابراز علاقه می کرد. بچه هارو خیلی دوست داشت. روز تشییع جنازه ی عمورضا، زن دایی نجمه پیش شما دوتا خواهرا بود و من رفتم وادی السلام. این عکس رو زن دایی نجمه از شما گرفته:   ...
28 آذر 1394

اواخــــر ماه صفر

سحر کوچولوی عزیزم و غزل عزیزم امسال ، دهه ی آخر صفر خونه ی عزیز و باباجی بودیم. از اونجاییکه خاله زهرا و فاطمه جون و زن دایی نجمه خونه ی عزیز بودن، ما هم اونجا بودیم تا شما دخترخاله ها باهم باشید. بابایی و باباجی هم دوتایی رفته بودند مشهد. توی کوچه ی عزیزشون هشت تا قابلمه حلیم برای امام رضا(ع) پختن. شله زرد برای امام رضا(ع) و امام حسن (ع) درست میکردن و ... ما هم سعی می کردیم توی هم زدن ها شرکت کنیم. عکسارو زن دایی نجمه با حوصله از شما گرفته: و آخرین عکس به اتفاق خاله زهرای حافظی، امامزاده یحیی ...
28 آذر 1394

دوره فامیلی

اینبار  دوره فامیلی خونه ی دخترعمو سمیرا ( تازه عروس خانم) ذوق شما کوچولوها موقع بازی کردن و عکس گرفتن ذوق شما موقع پهن شدن سفره ذوق شما موقع خاله بازی کردن ...
9 آذر 1394

دوره دوستانه

اینبار دوره دوستانه خونه ی خاله سمیه به مناسبت تبریک تولد پسرش امیر علی بود این عکس امیر علی که دو هفته از سحر جون کوچیکتره و این هم عکس بقیه ی کوچولوهای اون مهمونی ...
9 آذر 1394